عجل علی ظهورک

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

داستانی از مثنوی

04 اردیبهشت 1396 توسط سميه الماسي

پيرزني 90 ساله كه صورتش زرد و مانند سفره كهنه پر چين و چروك بود. دندان هايش ريخته بود قدش مانند كمان خميده و حواسش از كار افتاده، اما با اين سستي و پيري ميل به شوهر و شهوت در دل داشت و به شكار شوهر علاقه فراوان داشت.

همسايه ها او را به عروسي دعوت كردند. پيرزن، جلو آيينه رفت تا صورت خود را آرايش كند، سرخاب بر رويش مي ماليد اما از بس صورتش چين و چروك داشت، صاف نمي شد. براي اينكه چين و چروك ها را صاف كند، نقش هاي زيباي وسط آيه ها و صفحات قرآن را مي بريد و بر صورتش مي چسباند و روي آن سرخاب مي ماليد.

اما همين كه چادر بر سر مي گذاشت كه برود نقش ها از صورتش باز مي شد و مي افتاد. باز دوباره آن ها را مي چسباند. چندين بار چنين كرد و باز تذهيب هاي قرآن از صورتش كنده مي شد. ناراحت شد و شيطان را لعنت كرد.

ناگهان شيطان در آيينه، پيش روي پيرزن ظاهر شد و گفت: اي پيرزن خشك ناشايست! من كه به حيله گري مشهور هستم در تمام عمرم چنين مكري به ذهنم خطور نكرده بود. چرا مرا لعنت مي كني تو خودت از صد ابليس مكارتري. تو ورق هاي قرآن را پاره پاره كردي تا صورت زشتت را زيبا كني. اما اين رنگ مصنوعي صورت تو را سرخ و با نشاط نكرد.

*مولوي با استفاده از اين داستان مي گويد: اي مردم دغلكار! تا كي سخنان خدا را به دروغ بر خود مي بنديد. دل خود را صاف كنيد تا اين سخنان بر دل شما بنشيند و دل هاتان را پر نشاط و زيبا كند.(مثنوی)

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

عجل علی ظهورک

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس